یادی از دو دوست
یادی از دو دوست

حمید قزوینی* هفته اول شهریور ماه، با درگذشت دو فعال رسانه ای همراه بود. «حجه الاسلام و المسلمین شیخ مصطفی رهنما »،از مبارزین قدیمی و پیشکسوتان تلاش رسانه ای در ایران و« ایمان ابراهیم بای سلامی » روزنامه نگار جوان و خوشنام رسانه های اصلاح طلب . نگارنده این یادداشت ، به پاس سالها سابقه […]

حمید قزوینی*

هفته اول شهریور ماه، با درگذشت دو فعال رسانه ای همراه بود. «حجه الاسلام و المسلمین شیخ مصطفی رهنما »،از مبارزین قدیمی و پیشکسوتان تلاش رسانه ای در ایران و« ایمان ابراهیم بای سلامی » روزنامه نگار جوان و خوشنام رسانه های اصلاح طلب .

نگارنده این یادداشت ، به پاس سالها سابقه دوستی و افتخار بهره مندی از الطاف این دو عزیز مایل است درباره آنان نکاتی را مطرح کند.

پارسا مسولیت پذیری

شیخ مصطفی رهنما از چهره های پیشکسوت عرصه سیاست و رسانه بود. همگان او را به عنوان یک روحانی ساده زیست، پرتلاش و مدافع مردم مظلوم فلسطین می­شناختند و برایش احترام قایل بودند. می­دانستند که از بدو شکل گیری دولت غاصب اسراییل او با گفتمان دینی در محکومیت اشغالگران از هیچ کوششی فروگذار نبوده و هزینه های سنگینی هم در این راه پرداخته است. اما واقعیت این است که شیخ مصطفی رهنما بیش از 75 سال سابقه آزادیخواهی و حضور در عرصه های مختلف فرهنگی، سیاسی و مبارزاتی داشت که یا به آنها پرداخته نشده و یا کمتر مورد اشاره قرار گرفته است.

شیخ مصطفی رهنما

شیخ مصطفی رهنما

او به مصداق روایتی از امام صادق (ع) مدافع مظلوم و مخالف ظالم بود. با ظلم و اشغال و تجاوز مبارزه می کرد خواه در ایران یا فلسطین و الجزایر و اندونزی و مصر و کشمیر و افعانستان و بحرین و یا هر جای دیگر. او در هشت دهه گذشته لحظه ای از کار فرهنگی غافل نشد، و بیش از هر چیز بر این شیوه تاکید داشت و می­دانست که این کار ماندنی و تاثیر­گذارتر است.

او با تشکیل جمعیت «مسلم آزاد» تلاش کرد با روشنفکران جهان اسلام مرتبط شده و حرکتی جمعی را در کشورهای اسلامی با تاکید بر گفتمان اسلامی سامان دهد. و زمانی که اقدام به انتشار نشریه نمود نام آن را «حیات مسلمین» گذاشت تا جهت گیری خود را متوجه وضعیت امروز و آینده مسلمانان سازد و تنها بر گذشته با شکوه دور تاکید نکند. نشریه او بارها گرفتار توقیف شد که هربار با تغییر نام و یا گرفتن مجوز به نام فردی دیگر مجدداً کار مطبوعاتی خود را ادامه می داد.

شیخ در جوانی و زمانی که در حوزه علمیه کربلا و نجف مشغول تحصیل بود در نشریات عراق به نوشتن مقاله مبادرت می ورزید و همواره بر وحدت مسلمین و مقابله با اختلاف افکنی میان شیعه و سنی تاکید می کرد.

سال 1383 که قرار بود بخشی از خاطراتش را در دفتر ادبیات انقلاب منتشر کنیم از او خواستیم تا مقدمه ای برای کتابش بنویسد. اینگونه آغاز کرد: « عزیزان! چه از این بهتر که ما مسلمین جهان این توفیق و لیافت را داریم که مشمول آیه شریفه محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار و رحماء بینهم هستیم… » بعد زیر کلمه رحماء بینهم خط کشید و خواست که به همین صورت چاپ شود.

سپس در ادامه با اشاره به اقدامات و قساوت هایی که علیه مسلمانان می شود از همه پیروان اسلام اعم از شیعه و سنی و… خواست با هم مهربان باشند و سد محکمتری در برابر دشمنان ایجاد کنند.

شیخ در خاطرات خود از سالهای طلبگی در عراق، تلخی اختلافات هواداران سیدابوالحسن اصفهانی وهواداران حاج آقا حسین قمی را همچنان در ذائقه داشت و یادآور شیوه هایی می شد که هر دو طرف برای جذب افراد به کار می‌بردند و شیخ به رغم ارتباط با هر دو مرجع بزرگ و بهره مندی از الطاف آنان در شمار اعضای بیوت قرار نگرفت. و به همین دلیل با ناملایمتی اصحاب جدال مواجه می شد. او خود در این باره می­گفت: « گاهی من از هر دو طرف محروم می شدم چون متهم بودم که با طرف مقابل هستم اما حس لذتی داشتم از اینکه وظیفه ام را انجام می دهم و بازیچه نیستم و ایجاد تفرقه نمی­کنم. این برایم خیلی با ارزش و لذت بخش بود» او همچنین به شدت از کسانی که در نجف علیه اهل سنت حدیث جعل کرده و اختلاف را دامن می زدند انتقاد می کرد.

شیخ تحت تاثیر دایی خود سید عبدالحسین واحدی مرد شماره دو فداییان اسلام بود و از آرمان های آنها حمایت می کرد و نواب را مردی صادق، مسلمان و با ایمان می دانست او آیت الله کاشانی را شخصیتی برجسته، متعهد و مبارز می دانست اما موافق تضعیف دکتر مصدق و دمیدن بر شیپور اختلافات و سقوط دولت ملی هم نبود و بسیاری از اتهاماتی که علیه مصدق گفته می شد را تائید نمی کرد.

شیخ آن روزها که گوش دادن به رادیو از سوی برخی افراد مذموم خوانده می شد. رادیویی را در کیف خود می گذاشت و به مدارس علمیه می رفت و تلاش می کرد از این پدیده به عنوان دستاورد بشر و ابزاری برای آگاهی بخشی به مردم دفاع کند.

او شهامت این را داشت که در فضای فکری و فرهنگی حکومت پهلوی با لباس روحانیت به سینما رفته و پس از تماشای فیلم به دفتر یکی از روزنامه های وقت برود و مقاله ای در نقد همان فیلم به رشته تحریر در آورد و از اینکه برخی هم صنفانش از او انتقاد کنند که چرا به سینما رفته هم ابایی نداشت . جالب اینکه هزینه او به همین جا ختم نمی شد و باید 3 ماه محکومیت و زندان بابت بی احترامی به سرود شاهنشاهی در آغاز پخش فیلم را هم متحمل می شد جرا که هنگام پخش سرود شاهنشاهی از جای خود بر نمی خواست.

شیخ از آغاز نهضت روحانیت با رهبری آن (امام خمینی ) و همه نیروهای مسلمان ارتباط نزدیک داشت اما از ارتباط با روشنفکران نیز فروگذار نبود . او نه تنها رابطه ای نزدیک با اعضای کانون نویسندگان داشت که با اعضای جبهه ملی ، نهضت آزادی و سایر جریانات فکری و سیاسی هم مرتبط بود و این رابطه را در سالهای پس از انقلاب هم ادامه داد. اساسا شیخ مصطفی رهنما همیشه شمار دوستان را کم می دانست و شمار دشمنان اندک را زیاد می پنداشت.

شیخ 17 بار دستگیر و روانه زندان و تبعید شد اما پس از انقلاب کمتر کسی می دانست که او تا این اندازه گرفتار شده است.

شیخ مصطفی رهنما فرزند خردسالش را در همین دوران به دلیل مشکلات ناشی از دوران مبارزه از دست داد، بارها خانه و کاشانه اش دستخوش تغییر و آسیب قرار گرفت و خانواده اش رنج بسیاری را متحمل شدند اما هیچگاه سخنی از آن به میان نمی آورد.

شیخ در سالهایی که دکتر مصدق در حصر و تبعید بود با پذیرش مشکلات مختلف ارتباط با او را تداوم بخشید و حتی موفق به دریافت پیام از او برای دیگران شد.

شیخ نه تنها زندگی ساده ای داشت که به معنی واقعی کلمه زیستی زاهدانه را برای خود برگزید و اگر خانواده اجازه می دادند از آن مختصر هم پرهیز می کرد.

او همه روزه مسافتی طولانی را پیاده طی می کرد تا بدون جار و جنجال خود را به کسی رسانده و تذکری کتبی و یا شفاهی به او دهد . او همواره خود را موظف به امر به معروف و نهی از منکر می دانست.

شیخ هیچگاه از کسی شکایتی نداشت. فضل علمی و کسوت خود را متواضعانه نادیده می گرفت و به راحتی از حق خود می گذشت. یکبار شب هنگام در راه منزل ،جماعتی نادان عقده های خود علیه دیگران که دستشان به آنها نرسیده بود را بر سر شیخ ریخته و او را نواخته بودند. چند روز بعد که دیدمش ذره ای ناراحت نبود! می گفت آنها مقصر نیستند عملکرد ما موجب شده چنین کارهایی انجام شود! در حالی که شیخ هیچ مسئولیتی نداشت و لااقل عملکرد او نبود که موجب بدبینی شماری از مردم شده بود.

شیخ گنجینه اسرار نهضت آزادیخواهی ایرانیان در 8 دهه گذشته بود اما هیچگاه از داشته های خود علیه دیگران استفاده نمی کرد، از ضعف هایشان نمی­گفت و ضعف ها را به گونه ای توجیه می کرد.

در بیان خاطرات انصاف را رعایت می کرد. یک روز درباره چهره ای سیاسی که در اوایل انقلاب سمتی داشت و در پی اختلافاتی از کشور خارج شد سخن به میان آمد، پس از جملاتی گفت این انتقادات دلیل نمی شود که امتیازات او را نگوییم سپس از سوابق مبارزاتی آن فرد تجلیل کرد تا بی انصافی نشده باشد.

به هر حال شیخ مصطفی رهنما شخصیتی ممتاز داشت و تجلی پارسایی و مسولیت پذیری بود .به نظر من او از راست قامتان توجه به وحدت اسلامی و احیای تفکر دینی در جهان اسلام بود و قالب های خشک گذشته را نیز بر نمی تافت. او همرنگ جماعت نمی شد و هزینه های آن را هم می پرداخت و البته حرمت ها را همواره رعایت می کرد و از جاده انصاف و اخلاق خارج نمی شد، گفتنی در باره او فراوان است بماند تا بعد .

تجلی عشق و ایمان

«ایمان ابراهیم بای سلامی » روزنامه نگار شناخته شده ای بود و حرفه ای جز روزنامه نگاری نداشت. او از معدود کسانی بود که به این حرفه اعتبار می بخشید. ایمان سن و سالی نداشت اما در همین مدت کوتاه نشان داد که برای خود و کاری که انجام می دهد اصولی قایل است و تحت هیچ شرایطی از آنها عدول نمی کند.

ایمان ابراهیم‌بای سلامی

ایمان ابراهیم‌بای سلامی

اما او ویژگی دیگری هم داشت و آن تجلی «عشق و ایمان » دروجود سراسر مهربان او بود.

ایمان به کار خود و آرمان هایش باور داشت و به آن ها عشق می ورزید. شاید این جمله را خیلی ها درباره خیلی های دیگر به کار ببرند اما ایمان چیز دیگری بود. او از طریق همین حرفه امرار معاش می کرد، اما برای معاشش حاضر نبود هر کرای انجام دهد . شرافت حرفه ای خود را بالاتر از این می دانست که با معیارهای مادی قابل سنجش باشد. چاپ مطلب حقی که تهیه کرده بود برایش مهم تر از کار ثابت و بیمه و حقوق خوب و دریافت به موقع بود.

یادم هست چند سال قبل با مجموعه ای سیاسی همکاری مختصری داشت ، پس از چند روز که همدیگر را دیدیم از اوضاع آنجا پرسیدم ناراحت و عصبانی بود گفت: «من به خاطر اهداف و ایده هایشان با آنها همکاری کردم اما وقتی از نزدیک برخی مناسبات و زدوبند ها و تبعیض ها را دیدم ترجیح دادم که از آنها فاصله بگیرم.» پرسیدم حق و حقوقت را گرفتی ؟! گفت:« برایم مهم نیست دیگر نمی خواهم در چنین محیطی باشم »

ایمان به دلیل پاکی و بی آلایشی محض نمی توانست هر محیطی را تحمل کند .جالب این بود که بدون پرده پوشی و تعارف نظر خود را به همان ها هم گفته بود. برای او مناسبات انسانی و حفظ کرامت افراد اولویت داشت.

ایمان در کمال دوستی، انتقادهایش را مشفقانه بیان می کرد. بارها در محیط روزنامه حیات نو و در جمع تحریریه می دیدم با لحنی ساده و صمیمی انتقاد هایش را می گفت اما کسی از او رنجیده نمی شد. هر وقت می خواست به اتاق مدیر مسئول می رفت و یا در جایی ایشان را پیدا کرده و نظر خود را ولو انتقادی بیان می کرد.

گاهی اگر می دید من در برخورد با یکی از همکاران تند رفته ام یا در ارزیابی های خود اشتباه کرده ام می آمد و دوستانه تذکر می داد و می دانستم که ایمان از سر مهر و دوستی و بیان حق سخن می گوید. اصلا صورت و سیرت ایمان، سرشار از آرامش و متانت و صداقت بود. و جذبه اش چنان بود که نمی توانستی از او بگریزی و چه تیره دل بودند آنان که از ایمان و وجود سراسر مهربانش می گریختند.

او آن قدر عاشق بود که اگر کسی با او بدی می کرد و حتی برخورد تندی هم با او داشت از حقوق همان فرد در خلوت و جلوت دفاع می کرد. او در این کار تا آنجا پیش رفته بود که «رنگ خدایی » به خود گرفته بود که بالاترین رنگ هاست. برای او دوست و دشمن، مخالف و همراه یکسان بودند.

یکبار از او پرسیدم تو که از فلانی اینقدر دفاع می کنی و پیگیر حق و حقوق او هستی و حتی با مقامات سیاسی هم تماس می گیری آیا قدر زحماتت را می داند او که با تو رفتار تندی داشته گفت: «من از حق دفاع کنم چه با من مهربان باشد و چه نباشد! »

ایمان ، عاشق بود. گاهی با هم درباره عشق و عوالم آن صحبت می کردیم . باید اعتراف کنم که او با آنکه سن و سالی نداشت اما به معنی واقعی کلمه در عشق پخته شده بود.

بیماری سالهای اخیر ایمان ، دریای عشق او را عمق بیشتری بخشید و مهربانی اش را چند برابر کرد . اگر زنگ می زدی و احوالی از او می پرسیدی چنان غرق محبت خویش می ساختت که اعجاب انگیز بود.

در سالهای اخیر که روزنامه حیات نو توقیف شد وما از فعالیت مطبوعاتی محروم بودیم گاهی با دوستان همکار قرار گذاشته و دیداری تازه می شد. ایمان با وجود بیماری اگر در تهران بود خود را به این جلسه می رساند و اگر امکان آمدن نداشت تماس می گرفت و عذر می خواست. با این رفتار او شرمنده می شدم اما می دانستم که اگر چنین نکند بیشتر اذیت می شود.

به نظر من ایمان نه به خاطر زخم تن که از درد عشق و غم ناراستی ها دنیا را بدرود گفت . او عاشق انسان ها و همه زیباییهای هستی بود. بدی و ناراستی ها هر چند اندک ، ایمان را آزرده خاطر می ساخت . طبع لطیف او تاب تحمل نداشت. یکبار از بزرگی درباره همین ویژگی ها سوال کردم و گفت: «هر کس که چنین است قدرش را بدانید او حتماً انسانی برجسته است .» افسوس که او ما را بیش از آنکه لایق باشیم محترم می داشت و ما قدر او را به اندازه­ای که وظیفه داشتیم ندانستیم .