خط امام : گزیده سخنان دکتر محسن رنانی (دانشیار اقتصاد دانشگاه اصفهان) که در بنیاد باران به تاریخ 20 اسفند 1392 ایراد گردیده است. بسم ا… الرحمن الرحیم از خدا جوییم توفیق ادب / بی ادب محروم ماند از لطف رب. بی ادب تنها نه خود را داشت بد / بلکه آتش در همه آفاق […]
خط امام : گزیده سخنان دکتر محسن رنانی (دانشیار اقتصاد دانشگاه اصفهان) که در بنیاد باران به تاریخ 20 اسفند 1392 ایراد گردیده است.
بسم ا… الرحمن الرحیم
از خدا جوییم توفیق ادب / بی ادب محروم ماند از لطف رب.
بی ادب تنها نه خود را داشت بد / بلکه آتش در همه آفاق زد.
از ادب پر نور آمد این فلک / وز ادب معصوم و پاک آمد ملک.
خدای را میخوانیم که با حفظ ادب کلام، ادب علم و ادب حضور، وارد بحث شویم و با حفظ این آداب، از سخن خارج شویم و در پایان، چیدمان اندیشه ما تغییر محسوسی کرده باشد. بسیار خرسندم که در محضر بزرگان و فعالین اصلاح طلب هستم تا در باب یکی از فرازهای تازه اصلاح طلبی در ایران سخن بگوییم. عنوان سخن امروز «بحرانهای اقتصاد ایران و مسئولیت اصلاح طلبان» است. خلاصه سخن این است که اگر اصلاح طلبان از وضعیت منفعل کنونی خارج نشوند، اقتصاد ایران از تورم رکودی کنونی خارج نخواهد شد. این مَخْلـَص کلام است که در فرصتی که به من دادهاند می کوشم آن را باز کنم. در اسفند ماه سال 91 در بنیاد باران، خدمت حجة الاسلام دکتر خاتمی و سایر عزیزان بودم و در باب مساله تکینگی در اقتصاد ایران صحب کردم. اکنون در این جلسه آن بحث را ادامه میدهم. در واقع می خواهم با بیان بحرانهای اقتصاد ایران به این سوال پاسخ دهم که « در شرایط کنونی، مسئولیت اصلاح طلبان چیست؟» بحثی که در نشست سال گذشته مطرح کردم، خلاصهاش این بود که اقتصاد ایران به تدریج دارد علایم ورود به مرحله «تکینگی» (بخوانید تکینهگی) را از خود بروز میدهد. امروز میکوشیم تا ببینیم در فاصله اسفند 91 تا اسفند 92، بر سر اقتصاد ایران چه آمده است و آینده اقتصاد ایران به چه مسایلی گره خورده است. برای اینکه دوستانی که احتمالا در جلسه سال گذشته تشریف نداشتند یا موضوع تکینگی را دنبال نکردند و با ما همراه شوند اجازه میخواهم در حد چند دقیقه، مفهوم تکینگی که از فیزیک گرفته شده و وارد اقتصاد شده است را کمی باز کنم و شاخصهایش در اقتصاد ایران را اشاره کنم.
تکینگی (بخوانید تکینهگی)، ترجمه واژه singularity است و به وضعیتی میگوییم که یک سیستم به وضعیتی برگشت ناپذیر میرسد یعنی وارد فرایندی میشود که دیگر امکان برگشت دادنش به وضعیت قبل نیست. نمونه مهم این تکینگی را در ستارهها میبینیم. ستارگان بزرگی که در پایان زندگی خود فرو میپاشند و در واقع در خودشان فرو میریزند و بهخاطر همجوشی درونی خود، تبدیل به جرمی کوچک اما با فشردگی عظیم و چگالی بینهایت میشوند به گونهای که یک قاشق چای خوری آن جرم ستارهای، میلیاردها تن وزن دارد. این باعث میشود که جاذبه این ستاره تکینه شده و فرو ریخته، آنقدر شدید شود که حتی نور را هم جذب کند و نور هم از حوزه خارج نشود. به همین خاطر ما سیاه چاله میگوییم چون نور از آن بیرون نمیآید و چیزی را نمیبینیم. از آثاری که در پیرامون اینها هست درمییابند که اینجا سیاه چاله است. به این وضعیت، تکینگی میگویند. گلولهای را در نظر بگیرید که در میان پارچهای که در هوا بسته شده انداخته ایم. پارچه از اطراف به سمت وسط، شیب پیدا می کند. هر چیزی در دامنه این پارچه قرار گیرد به سمت گلوله حرکت میکند. این دامنه فرورفته پارچه را افق رویداد میگویند. یعنی هر گلوله کوچکتر دیگری دراین دامنه بیافتد، به سمت وسط کشیده می شود. یعنی مسیرش برگشت ناپذیر است و میرود تا خودش هم در این چاله وسط بیفتد. پس این فاصلهای که گلوله وارد مرحلهای میشود که لحظه به لحظه برگشت ناپذیر میشود را افق رویداد میگوییم و مرکز پارچه را سیاه چاله مینامیم.
برای مثال تهران، امروز تبدیل به یک سیاهچاله شده؛ یعنی به وضعیتی رسیده که در کشور همه چیز را به سمت خودش میکشد، اعم از نیروی انسانی و سرمایه و… . هیچ قدرتی هم به جز عاملی بیرونی وتحولی بیرون از سیستم، توانایی بازگرداندن و توقف مسیر کنونی آن را ندارد، سیاهچالهها هم همینطور هستند. باید ستارۀ عظیمی به آنها برخورد کند تا آن ستاره آزاد شود.
یکی از خطاهای تاریخی جمهوری اسلامی این بود که تهران را به یک سیاهچاله تبدیل کرد. تهران امروز، مهمترین تهدید جمهوری اسلامی است و معتقدام که نه تنها هیچ دولتی بلکه نظام هم نمیتواند روند کنونی تهران را متوقف کند یا حتی پایتخت را جابهجا کند. جابهجایی پایتخت، بهلحاظ سیستمی امکانناپذیر است، زیرا به مرحلۀ تکینگی رسیده است، مثالش بیمار سرطانیای است که غذه سرطانی در یکی از جوارحش به مرحلۀ متاستاس برسد و سلولهای سرطانی به صورت انبوه تکثیر شوند، در آن مرحله نهتنها جراحی فایدهای ندارد، بلکه عملا مرگ بیمار را تسریع میکند. تهران باید با فرایندهای بزرگ دیگری مانند تحولات فنآوری که مثلا در 20 سال آینده روی خواهند داد، از وضعیت تکینگی خارج شود،
سیستمی که به سمت تکینگی حرکت میکند، دو ویژگی دارد، اول اینکه روز به روز پیشبینیپذیری آن کم میشود که به علت کمشدن کنترلپذیری و انعطافپذیری آن سیستم است. اکنون تهران در مرحلۀ پیشبینیناپذیری است؛ بزرگشدن حجم این سیستم باعث شده است که پیشبینیپذیری آن از دست برود. هیچکس نمیداند که اگر در تهران 2-3 روز آب یا برق قطع شود، چه خواهد شد. اگر زلزله شود چه خواهد شد، هیچکس نمیداند اگر حاشیهنشینها در تهران شورش کنند، چه خواهد شد و نظایر این. بگذارید تا یک سری مثالهای اقتصادی بزنیم. برای مثال، ژاپن زمانی که میخواهد صادراتش را افزایش دهد، با یک یا دو درصد کاهش پول ملی خود و افزایش نرخ ارز خارجی، صادراتش جهش مییابد. پس میتواند با نرخ ارز، اقتصادش را کنترل کند؛ یا با جابهجاکردن نیمدرصد نرخ بهره، سرمایهگذاری در ژاپن شدیدا تغییر میکند. اما در ایران، بالابردن یا کاهش نرخ بهره به میزان 10 درصد هم سرمایهگذاری را تغییر نمیدهد، چنانچه با افزایش ۲۰۰ درصدی نرخ دلار در دو سال پیش، صادرات تغییر خاصی نکرد. یعنی کنترل اقتصاد ایران دیگر با سیاستهای پولی و مالی امکان پذیر نیست و پارامترهای کنترل در اقتصاد ایران، پسیو و غیر فعال شدهاند. یا وضعیتی که اکنون فساد نظام اداری در ایران پیدا کرده است، دیگر توسط خود نظام اداری قابل کنترل نیست. چیدمان سیستم بهگونهای است که بهطور اتوماتیک فساد تولید میکند، این وضعیت نشان میدهد که به سمت وضعیتهای تکینهشونده و غیر قابل بازگشت میرویم؛ یعنی وضعیت ناکارایی نظام اداری، در افق رویداد، به مرز بازگشتناپذیر میرسد و انعطافپذیری کاهش مییابد. شاخصهای زیادی هشداردهندۀ این است که در مرز انعطافناپذیری و کنترلناپذیری و به واقع پیشبینیناپذیری اقتصاد ایران هستیم. بنابراین اقتصاد ایران در اواخر دولت دهم نشانه های ورود به مرحله «افق رویداد» را از خود بروز داد که اگر همان روند ادامه می یافت نهایتا به «تکینگی» می رسید که پایانی جز فروپاشی و تورمهای چهارنعل و ورشکستگی های گسترده در اقتصاد و امواج بیکاری و شورش کارگران و فرار مدیران و نظایر اینها نداشت.
اما خوشبختانه با انتخابات ریاستجموری یازدهم، پدیدهای به نام «رویدادگی» در ایران رخ داد. «رویدادگی» را برای واژۀ catastrophe گذاشتهام. اگر بخواهیم مفهوم «رویدادگی» را روشن کنیم، می توان از تمثیل پرواز یک سنجاقک استفاده کرد که ظاهرا دارد در مسیری پرواز میکند اما در یک لحظه، یا مسیرش را به سطحی بالاتر پایین تر جهش میدهد یا در یک لحظه به عقب بر میگردد، مسیر پرواز سنجاقک، حالت «رویدادگی» دارد. یعنی دستکم در کوتاه مدت قابل پیشبینی نیست. در انتخابات خرداد 92، رفتار «رویدادگی » در مردم ایران رخ داد و به طور کلی رفتار مردم ایران بهخاطر تحولاتی که در این سالهای اخیر رخ داده است و به علت بیثباتی های بلندمدت همراه با افزایش بی اعتمادی عمومی، وارد فاز «رویدادگی» شده است. در ماههای پیش از انتخابات یازدهم، مردم ایران، در شرایط ناامیدی و دلزدگی از اوضاع سیاسی و اقتصادی بهسر میبردند، در عین حال، تحولات کشورهای عربی، نظیر سوریه، عراق، لیبی و مصر آنها را نگران کرده بود، تحریمها و افزایش تهدیدها نیز موجب نگرانیشان برای آینده شده بود، بنابراین در عین اینکه نوعی قهر و ناامیدی و دلزدگی از شرایط موجود اقتصادی و سیاسی کشور داشتند و آمادگی حضور در فعالیتهای سیاسی را نداشتند، نگران آینده هم بودند. این بود که خبر آمدن هاشمی به انتخابات، شوقی را ایجاد کرد که بعد از رد صلاحیت آقای هاشمی میتوانست یکباره به سمت یاس برود. با حمایت دو بزرگوار از آقای روحانی، مردم احساس کردند که پنجرهای گشوده شده و می توانند یک بار دیگر شانس خودشان را امتحان کنند، شاید بتوانند کشور را از درغلتیدن به شرایط بحرانی و جنگ و درهم ریزی نجات دهند. این بود که در لحظههای آخر که احساس کردند آمدن به عرصه، ممکن است آیندۀ کشور را عوض کند، برای رایدادن هجوم آوردند.
این که کسی نتوانست پیشبینی کند که رفتار مردم ایران در انتخابات چه خواهد بود، به همین خاطر بود که مردم ایران وارد فاز «رویدادگی» شده بود. اول بین یاس از وضع موجود و ترس از آینده ای وحشتناک، توازن وجود داشت. با یک حرکت کوچک، یک مرتبه توازن به ترس از آینده ای وحشتناک به هم خود و به چنین شد که برای فرار از این آینده و به امید به این که شاید این بار با انتخابات بتوانند آینده کشور را تغییر دهند، تصمیم گرفتند به صندوق ها هجوم ببرند. این «رویدادگی» همان ضربهای بود که به فضای اقتصادی زده شد. اشاره شد که حرکت و انرژی عظیمی لازم است تا بتواند یک سیاهچاله را از سیاه چاله بودن خارج کند. این «رویدادگی» و تحول عظیم، حرکتی بود که فضای سیاسی و اقتصادی ایران را دگرگون کرد. پس از انتخابات، به مدت سه چهار ماه فضا تبدیل به فضای نشاط شد، اما پس از آن مردم وارد فاز ارزیابی و نظاره شدند. پیش بینی این است که در یک فاصلۀ نهچندان طولانی، از نظاره و ارزیابی خارج میشوند و وارد فاز کنش خواهند شد. اینکه کنش مردم ایران، مثبت باشد یا منفی، بستگی به تحولاتی دارد که رخ خواهد شد. یعنی بستگی دارد به رفتار خود دولت و رفتار سایر بخش های نظام با دولت. اگر این رفتارها، تنش آمیز و غیرهمکارانه باشد مردم از اصلاح پذیری اوضاع و از توان دولت یازدهم برای بهبود اوضاع ناامید می شوند که در این صورت وارد مرحله «کنش منفی» خواهند شد. اگر وارد مرحله کنش منفی شوند، یعنی دیگر این صبوری و انتظار و ثبات کنونی را رها می کنند. در این صورت نقدینگیها راه میافتند. انتظارات تورمی روشن میشود و ما وارد فاز بیثباتی اقتصادی همراه با تورم شتابان خواهیم شد. اگر ارزیابی مردم از همکاری قوا و توانایی دولت در تسلط بر اوضاع و تغییر شرایط، مثبت باشد، پیش بینی آنها این خواهد بود که اوضاع خواهد شد بنابراین وارد فاز «کنش مثبت» خواهند شد یعنی صبوری خود را ادامه می دهند و با امیدواری به سوی فعالیتهای مولد می روند و همین باعث می شود اوضاع به تدریج به سمت بهبود برود. بنابراین یا دستکم ثبات کنونی باقی میماند یا به سمت رونق خواهیم رفت. امروز، رونق و رکود در اقتصاد ایران، اقتصادی نیست. عامل رکود، سیاسی و اجتماعی است. یعنی رکود با عوامل اقتصادی شروع شده است اما اکنون تداوم آن بیشتر عامل سیاسی دارد تا اقتصادی.
در ادامه بحث خواهم کرد که در بعد اقتصادی، کجا ایستاده ایم و دورنمای اقتصادی دولت آقای روحانی چه خواهد بود. در بعد اقتصادی، به همان علت که ما قبلا در مرحله ورود به تکینگی بوده ایم یعنی همه چیز برای سقوط یک بهمن آماده بوده است، ابزارهای مدیریت اقتصادی دولت ناکارآمد شده است. خطر آن بهمن هنوز از بین نرفته است فقط به یک مانع برخورد کرده است و فعلا متوقف شده است. به همین علت اکنون مساله این است که با سیاستهای مرسوم اقتصادی، امکان تحرک اقتصادی ایران وجود ندارد؛ یعنی نمیدانم چرا همچنان، مشاوران اقتصادی دولت آقای روحانی، تلاش دارند که از طریق ابزارهای اقتصادی مرسوم وضعیت رکود کنونی را مدیریت کنند. سیاستهای مرسوم اقتصادی مربوط به شرایط سیاسی و اجتماعی نرمال وطبیعی است و مربوط به شرایطی است که رفتارهای اجتماعی، عقلانی است نه احساسی و عصبی و اعتماد در جامعه در حد طبیعی وجود داد. همان گونه که اعمال قواعد معمول ترافیکی در شرایطی که خیابانهای شهر را سیل گرفته، بی معنی است، اجرای سیاست های معمول اقتصادی هم در شرایطی که رفتارهای اجتماعی مردم از روی شهود رخ می دهد نه از روی عقلانیت و با بی اعتمادی همراه است، جواب نمی دهد.
نمیدانم چرا هنوز گمان میکنند که با جمعکردن نقدینگی میتوانند تورم را کنترل کنند. در شرایط عادی، اگر نقدینگی را جمع کنیم، میتواند تورم را کنترل کند، اکنون ما در شرایط عادی نیستیم که بخواهید با جمعآوری نقدینگی تورم را کنترل کنیم، بنابراین نخست این که نقدینگی قابل جمعآوری نیست و دوم این که اگر نقدینگی هم جمع آوری شود، نه تنها الزاما تورم را کنترل نمی کند بلکه قطعا به رکود دامن می زند. دو، اگر هم نقدینگی جمعآوری شود، تورم الزاما کنترل نمیشود، زیرا در سالهای اخیر، سوخت عظیمی زیر دیگ تورم قرار داده شده که به علت نرسیدن اکسیژن کافی، این سوخت هنوز شعلهور نشده است. آن سوخت هفت برابر شدن نقدینگی (از حدود70 هزار میلیارد تومان به حدود 500 هزار میلیارد تومان) در هشت سال اخیر است که هنوز تورم و فشار تورمی آن خارج نشده است. زمانی که نقدینگی تزریق میشود، به دور روش اثرش بروز می کند، یا باید تولید، متناسب با نقدینگی بالا رود که در این هشت سال، تولید نه تنها هفت برابر نشده افزایش پیدا نکرده بلکه رشدش منفی هم بوده است. یا باید تورمی به همین مقدار ایجاد شود که باز تورم هم 600-700 درصد ایجاد نشده است، پس انرژی آن هیمه نقدینگی که زیر دیگ اقتصاد ایران گذاشته شده، هنوز آزاد نشده است. به همین علت است که می گویم اکنون دست دولت روحانی در مدیریت اقتصادی تورم بسته است و در این وضعیت خاص تورم را باید از طریق ابزارهای دیگری مثل اعتماد بخشی و به هم نزدن ثبات موجود، کنترل کرد. در واقعی کنترلی درکار نیست باید بکوشیم موتور این تورم را دوباره روشن نکنیم.
مسالۀ دیگر تورم رکودی است. اکنون با عمیقترین دوران تورم رکودی تاریخمان روبهرو هستیم. جز یک سال، در دولت مهندس موسوی، چهل سال است که در ایران تورم دو رقمی داریم. در زمان آقای خاتمی هم یک سال حدود 9 و نیم بود که 10 محسوب میشود. در کل 40 سال گذشته، از سال 52 تاکنون، تورم در ایران دو رقمی بوده است. ایران تنها کشور دنیا است که 40 سال تورم دو رقمی داشته است. کینز میگوید اگر میخواهید ملتی را نابود کنید، بهترین و خاموشترین و کمهزینهترین ابزار، کاهش بلندمدت ارزش پول ملی آنهاست یعنی تولید مداوم تورم است. همۀ بنیانهای اجتماعی و اقتصادی آنها را میتوانید از این طریق نابود کنید. اگر ما به مرز تکینگی رسیده ایم، ریشههای تاریخی دارد. منتها مدیریت نامناسب سالهای اخیر، این وضعیت را تشدید کرده است، بنابراین دولت آقای روحانی، به نوعی در حوزۀ اقتصاد آچمز است. نقدینگی قابل جمعکردن نیست و اگر بشود هم، تورم را کنترل نمیکند. با کسری بودجه روبهروست، اگر بخواهد پول قرض کند یا منتشر کند، تورم را شعله ور میکند. نظام بانکی نمیتواند کمکش کند یعنی موجودی ندارد که کمکش کند. خود نظام بانکی، بدهکار و ورشکسته است. وام خارجی نمیتواند بگیرد. سرمایۀ خارجی نمیآید. ممکن است در چند نقطه که خارج از حوزه سرزمینی است مثلا در پارس جنوبی با گرفتن امتیازهای کلان، بعضی شرکتهای نفتی بیایند سرمایهگذاری کنند، ولی در داخل سرزمین یعنی بیایند در بخشهای مختلف اقتصادی در داخل سرمایهگذاری کنند، سرمایهگذار خارجی نمیآید. در عین حال، انتظارات اجتماعی بالاست. از آن طرف، اگر فاز دوم هدفمندسازی اجرا شود آن هیمۀ نقدینگی که زیر اقتصاد ایران است و فعلا انرژی آن خارج نشده، موتورش روشن میشود.
اخیرا در یک نشست با برخی مسئولان دولتی به دوستان توصیه کردم که اصلا سراغ اجرای فاز دوم هدفمندسازی نروند، زیرا هدفمندسازی یک پروژۀ حکومتی است، نه یک پروژۀ دولتی. برای اینکه هدفمندسازی موفق شود، حکومت باید همت کند نه دولت. اصلا بحث پرداخت یارانهها، امروز در توان دولت روحانی نیست. در مسولیتاش هم قاعدتا نیست، برای اینکه این سیاست در دولت دهم و با اجماع کلیۀ قوا شروع شده و حالا که به نقطۀ ناتوانی رسیده، باید کل قوا همت کنند تا یارانههای پرداخت شود. اگر قرار است مردم توجیه شوند،کل قوا باید توجیهشان کنند. دولت روحانی برای تامین کسری یارانهها، یا باید موتور تورم را دوباره روشن کند، از طریق افزایش قیمت حاملها، یا پول چاپ کند که باز تورم روشن میشود، بنابراین اقتصاد ایران را در گردابی تازه و در یک مارپیچ تازه تورمی وارد میکند. دولت باید برای تامین کسری یارانهها وارد تعامل با حکومت بشود. بالاخره نهادهایی که توانایی آن را دارند، رانتهایی بردهاند، یارانهها را یکی دوسال برعهده بگیریند تا ارزش اسمی یارانهها با تورم کم شود. با تورم موجود ارزش یارانهها دو سال دیگر نصف خواهد شد. دولت روحانی باید از پروژه یارانهها که یک سیاست توزیعی است عبور کند. مسالۀ افزایش قیمت حاملها، یک سیاست مستقل تخصیصی است. گرهزدن یک سیاست توزیعی به یک سیاست تخصیصی که زمانبندی و شیوههای اجرایی متفاوتی لازم دارد یک خطای نابخشودنی است. مساله این است که موفقیت فاز دوم هدفمندسازی بستگی به یک اجتماع در حکومت دارد، به نظر میرسد که این اجماع وجود ندارد. بخشهایی از قوا آماده هستند تا روحانی فاز دوم را شروع کند و به محض مشخصشدن پیامدهای منفی آن، حملههای تخریبی خود را آغاز کنند. طلیعههایش از همین بحث سبد کالا شروع شده است که نشان میدهد که اجماعی وجود ندارد. در حالی که در زمان آقای احمدی نژاد تمام قوا همت کردند تا اجرا شود و کسی مخالفت نکند و پیامدهای منفی آن را مخفی کردند.
اکنون جامعه ما ما با سه ابهام در سطح سیاسی و اجتماعیمان روبهرو است. تا زمانی که این سه ابهام حل نشود، ورود به فاز دوم هدفمندی یارانهها، خطای استراتژیک است. ابهام اول در سطح حکومت است. حکومت هنوز نمیداند که دولت روحانی، فرصت است یا تهدید. برخی از اجزای حکومت با دولت روحانی، برخورد فرصتی میکنند و آن را فرصت میانگارند، اما برخی هم آن را تهدید می بینند. اگر حکومت از این ابهام خارج نشود، مردم هم در این ابهام میمانند که ابهام پیامدهای مستقیم اقتصادی خواهد داشت یعنی بر ارزیابی آنها اثر می گذارد و باعث می شود آنها به سمت کنش منفعلانه و منفی بروند نه کنش فعال و مثبت. ابهام سطح دوم، ابهام در دولت روحانی است. دولت روحانی، تکلیفش با سایر قوا و با جامعه روشن نیست. خیلی در سایه حرکت میکند. استراتژی روشنی نه در تعامل با جامعه و نه با نهادهای مدنی دارد. رایی که به دولت روحانی داده شد، رای ایدئولوژیک نیست، رای حزبی هم نیست، رای سلبی است، دوام رای سلبی کوتاه است. رای دهندگان ایدئولوژیک و حزبی معمولا صبورند و تلاش می کنند وقتی حزبشان پیروز شد ناتوانی ها یا شکست های آن را نبینند یا لاپوشانی کنند. اما رای دهنگان سلبی به محض این که یکی دو خطا دیدند، تعلق خاطرشان را به منتخبشان از دست می دهند. بنابراین دولت روحانی نباید کاری کند که این رای دهندگان سلبی از او ناامید شوند.
تکلیف دولت روحانی روشن نیست که موتور هدایت و مدیریت اجتماعی آن به چه قدرتی تکیه دارد. در حالی که در دولت هاشمی، بر بوروکراسی و تکنوکراتها، در دولت خاتمی بر نخبگان اجتماعی و نهادهای مدنی و در دولت احمدینژاد به تودههای محروم و نظامیان متکی بود. ولی دولت روحانی هنوز هیچ موتوری برای هدایت اجتماعی ندارد. ابهام سوم، در سطح مردم است، مردم از فاز ناامیدی پیش از انتخابات به نشاط بعد از انتخابات و اکنون از نشاط به فاز نظاره و ارزیابی منتقل شدهاند. اکنون در فاز نظاره و ارزیابی هستند، اگر این دو ابهام رفع نشود، به زودی هم در سطح حکومت و هم در سطح دولت، مردم به فاز کنش منفی میروند. به همین علت است که می گویم اقتصاد ایران، رکود کنونیاش رکود سیاسی است نه اقتصادی.
امروز، اقتصاد ایران در عدم اطمینان است و دولت روحانی هم نمیتواند آن را از عدم اطیمنان خارج کند. کل نظام سیاسی باید به این جمعبندی برسد که اقتصاد ایران را از عدم اطمینان خارج کند. بیثباتی قانونی، یکی از عوامل اصلی عدم اطمینان است. عدم پایبندی به قانون، عامل دیگر اصلی است. اقتصاد ایران امروز مملو از عدم اطمینان است. تا از این خارج نشود، فضا مه کامل است و با ابزارهای مرسوم اقتصادی نمیتوانیم فعالین اقتصادی را مجاب کنیم که وارد کنش مثبت شوند. رفع عدم اطمینان، در دست دولت روحانی نیست. عدم اطمینان دو دسته عامل دارد. عوامل تصادفی و عوامل سیستماتیک. عوامل تصادفی اگر کم باشند، مشکلی نیست. مشکل برای عدم اطمینان سیستماتیک است. اقتصاد ما، امروز با تعداد زیادی موتور تولید عدم اطمینان روبهروست. در شرایط عدم اطمینان سیستماتیک، مردم دیگر نمی توانند عقلانی تصمیم بگیرند. چون همه چیز هر روز در تغییر است و پی در پی شوک های اجتماعی و سیاسی به آنها وارد می شود بنابراین آنها دیگر به فردا هم اعتماد ندارند. تا زمانی که این شرایط بهبود نیابد هیچ برنامه و سیاست اقتصادی به موفقیت نخواهد رسید.
با توجه به اینکه وقت زیادی نیست باید بخشی از بحث حذف کنم. به طور خلاصه ارزیابی من این است که جامعه ایران از دو تا سه ماه بعد از عید ارزیابی اش از دولت روحانی تمام می شود و وارد فاز تصمیم نهایی می شود. اکنون به پرسش نخستین باز می گردیم. اصلاحطلبان در وضعیت موجود چه باید بکنند؟ ظاهرا دولت آقای روحانی مصمم است که فاز دوم را اجرا کند، یعنی خطای فاحشی که در این دولت رخ داده، این است که مشاوران اقتصادی ایشان سه مساله را آنقدر برجسته کردهاند و همه چشمّها را به آنها خیره کرده اند که در دولت حالت فلج و انفعال ایجاد کرده است. آن سه مساله، عبارتاند از: کسری بودجه و کسری در یارانههایی که باید داده شود، مسالۀ مسکن مهر و مسالۀ پایین بودن قیمت حاملهای انرژی. اکنون اینها سه مسالۀ اول دولت شده و جوری برخورد می کنند که گویی تا اینها را حل نکند، هیچ کار دیگری نمیتواند بکنند. به نظر من، در نگاه اقتصادی دولت آقای روحانی، وزن این سه مساله خیلی سنگین شده و ظاهرا با همین نگاه است که جمعبندی مجموعه دولت این شده است که فاز دوم اجرا شود. امیدوارم که از اجرا منصرف شوند و اگر هم منصرف نمی شوند با یک سری ملاحظات اجرا شود. مثلا یکی از ملاحظات این است که بین بنزین و گازوئیل با بقیه کالاها باید تفاوت قائل شد. بنزین و گازوئیل در ایران تبدیل به کالای معیار شدهاند. بنزین در ایران مانند طلا و ارز به کالای معیار تبدیل شده است؛ یعنی در ذهن مردم جای شاخص تورم که بانک مرکزی و مرکز آمار اعلام میکنند، نشستهاند. وقتی مردم به آمارهای رسمی اعتماد نداشته باشند می کوشند برای خودشان شاخص های اقتصادی پیدا کنند. جامعه ایران اکنون تحولات قیمت طلا و ارز و بنزین را به عنوان شاخص جایگزین تورم می بیند. یعنی اگر قیمت بنزین 100 درصد بالا رود، براورد مردم این است که تورم 100 درصد خواهد بود. بنابراین اجرای فاز دوم این خطر را دارد که انتظارات تورمی مردم که حالا حالت خفته دارد، بیدار شود و بعد یکباره با یک جهش عظیم تورمی روبه رو شویم. سیلی که اگر بیاید این بار همه را خواهد برد. به همین خاطر است که می گویم در شرایط کنونی، چنین سیاستی برای آقای روحانی یک سیاست انتحاری محسوب می شود. بخشی از این انتحاری بودن بر می گردد به موقعیت آقای روحانی در میان مردم.
آقای روحانی، امروز سرمایۀ سیاسی است؛ یعنی قبلا یک شخصیت سیاسی بود که در انتخابات ریاست جمهوری، با انتخابشان تبدیل به «سرمایۀ سیاسی» شدند، اما هنوز به «سرمایۀ نمادین» تبدیل نشدهاند، بنابراین اگر در اولین سیاست مهم دوران ریاست جمهوری شان شکست بخورند، دیگر نمیتوانند سیاستهای جدی دیگری را اجرا کند. اگر در فاز دوم هدفمندی، موتور تورم روشن شود و این سیاست موفق نشود، دو حرکت رخ خواهد داد: یک، نیروهای مخالف و معارض شروع به تخریب دولت میکنند؛ دو، جامعه اعتماد خود را به توانایی روحانی از دست می دهد و به فاز کنش منفی میرود. در این صورت یک قیچی شکل می گیرد که مخالفین سیاسی دولت از یک سو و جامعه از سوی دیگر تیغه های این قیچی را شکل می دهند و دولت روحانی را به نقطه تسلیم می برند. نمیگویم با اجرای فاز دوم هدفمندی، پایان سال ۹۳، پایان دولت روحانی است، اما پیامدهای اجرای این سیاست میتواند کارامدی دولت روحانی را از بین ببرد، به گونهای که تا پایان دوره مجبور شود دست به عصا راه برود. خطر بعدی خطری است که در تئوری دارون عجم اغلو، اقتصاددان ترکیه بیان شده. اگر تورم بعدی در ایران رخ دهد، تخریب طبقۀ متوسط تشدید میشود. اکنون آمارها نشان میدهد که در سالهای اخیر وضع فقرا بدتر نشده است، اما با هدفمندی، وضعیت طبقۀ متوسط به سمت فقرا رفته است یعنی طبقه متوسط هم به فقرا پیوسته اند. یعنی جامعه ما دارد به سوی یک جامعه دو قطبی فقیر و غنی می رود. با اجرای فاز دوم و یک موج تورمی دیگر، این طبقه دوباره تضعیف خواهد شد. بنابراین ما با یک جامعۀ دوپاره و با یک شکاف عظیم اجتماعی روبهرو هستیم. بخش بزرگی، بزرگ بهطور نسبی، ثروتمند و بخش بزرگی فقیر شدهاند. اینجاست که تئوری عجم اغلو میگوید در این شرایط که جامعه به دو شکاف بزرگ فقیر و غنی تبدیل میشود، دو نتیجه دارد: یا طبقات فرادست از ابزارهای خشونت برای حفظ منافع خود استفاده میکنند و جامعه را به سمت یک دیکتاتوری خشن نظامی میبرند یا فرودستان و فقرا و حاشیهنشینان شورش میکنند و فضا را به دست میگیرند و درهم ریزی سیاسی اجتماعی آغاز می شود؛ که هر دو آسیبزاست است.
مسالۀ ما کشور است. اینجاست که نقش اصلاحطلبان آغاز میشود. و این جاست که اصلاح طلبان باید نقش تاریخی خود را بازی کنند. تفاوت اصلاح طلب با روشنفکر هم همین است که اصلاح طلب رفتار و حرکتش معطوف به مصالح جامعه است نه آرمانهای ذهنی دور از دسترس. امروز میگویم علاوه بر اینکه سرمایۀ اجتماعی در جامعه ما کاملا پایین آمده، رفتار خشن که ناشی از یک نفرت درونی است، نیز در جامعه افزایش یافته است. رفتارهای تند و غیر عقلانی و غیر مدنی که نشان میدهد در عمق جامعه، نفرت در حال بالا رفتن است. بنابراین اکنون با کاهش سرمایۀ اجتماعی همزمان با افزایش رفتارهای خشن هم روبهرو هستیم، و این می تواند در یک نقطه تاریخی و با یک فشار مثلا اقتصادی منجر به شعله ور شدن شورش های کور اجتماعی و اقتصادی و سیاسی شود. بنابراین همه وظیفه داریم کمک کنیم فضای کشور به سمت از بین رفتن ثبات موجود نرود. هم باید دولت آقای روحانی را کمک کنیم و هم فضای عمومی را هدایت کنیم. اینجاست که وظیفۀ اصلاحطلبان آغاز میشود، فرق اصلاح طلبی با روشنفکری همین جا روشن می شود. اصلاح طلب، فعالیتش باید معطوف به مشکلات عملی و زمینی باشد. اصلاحطلبی، حرکتش عقلانی است اما روشنفکری آرمانی. اصلاحطلبی تدریجی است، عملگرا و معطوف به حل مساله است و مهمتر از همه مسولیت اخلاقی را میپذیرد. در حالی که یک روشنفکر ممکن است مستقل از مسئولیت اخلاقی و تاریخی خود، دیدگاههایش را بیان کند، صرف نظر این که این دیدگاه اکنون برای بهبود وضع جامعه مفید باشد یا نه.
گمانم این است که اکنون اصلاحطلبان از پذیرش مسولیت اخلاقی برای کمک به عبور کشور از وضعیت کنونی شانه خالی میکنند. سکوتی که حاکم است، حاکی از این است که یک توازن وحشت در کشور حکمفرما است. اصلاحطلبان سکوت میکنند، آن طرف هم سکوت میکند. هم سکوت اصلاحطلبان نشانۀ وحشت است و هم حملۀ آن طرف. مانند جنگ سرد، توازن وحشتی برقرار است. اصلاحطلبی نیازمند تعامل است. اصلاحطلبان با حکومت تعامل ندارند. نمیگوییم تفاهم. تفاهم مساله دیگری است، آنچه باید وجود داشته باشد تعامل است که ممکن است به تفاهم هم بینجامد یا نینجامد. اکنون وقت آن است که سرمایههای نمادین اصلاح طلبان به میدان بیایند و کمک کنند تا کشور از وضعیت توازن وحشت کنونی که آینده اقتصاد و سیاست در ایران را در ابهام برده است خارج شود. این ابهام در حوزه سیاسی و عمومی موجب عدم اطمینان در اقتصاد می شود و نمی گذارد سرمایه های در حوزه های تولیدی که نیازمند صبر و زمان است برود و رسوب کند. پس سرمایه ها سرگردان می ماند و تورم ایجاد می کند. این است که می گویم رکود کنونی ریشه سیاسی دارد.
اصلاحطلبی حاکیت آن مادر واقعی است که همزمان با مادر دروغین به حضرت علی (ع) مراجعه کرد. هر یک از مادران مدعی بودند که بچه تعلق به او دارد. وقتی حضرت دستور دادند که بچه را نصف کنند و هر نصف را به یک مادر بدهند، مادر وقعی فریاد زد نه بچه از من نیست مال اوست. اصلاحطلب حقیقی میگوید من بچهام را نمیخواهم، من آبرو و قدرت نمیخواهم. من میخواهم کشور از این بحران عبور کند. بنابراین باید وسط بیایید و آبرو بگذارید. گفتوگو را راه بیندازد. با خودتان با جامعه و با ارکان حکومت گفت و گو و تعامل کنید. این قهر و سکوت و انفعال کمکی به عبور جامعه ما از بحرانهای کنونی نمی کند. تا از این موازنۀ منفی عبور نکنیم، تا مناقشه انتخابات ۸۸ را پایان ندهیم و به یک آشتی ملی نرسیم، فضای عدم اطیمنان کشور از بین نمی رود و فرصت طلبان هم بیشتر به آن دامن خواهند زد. اکنون وقت گذشت برای گذشتن کشور از بحرانهای در پیش روست. و در این گذشت کردن اصلاح طلبان بر دیگران مقدمند. که اقتضای اصلاح طلبی این است. ما باید محظورات مقامات سیاسی را درک کنیم و با رفتارمان به آنها کمک کنیم تا بتوانند آرام آرام مواضع خود را تعدیل کنند و تصمیمات درست تری بگیرند. نباید منتظر ماند تا رقیب گام اول را بردارد. اقتضای اصلاح طلبی این است که همواره گام اول را بردارد. و اکنون کشور منتظر است تا اصلاح طلبان با برداشتن گام اول، کمک کنند تا فضای سیاسی کشور به سمت آشتی و وفاق برود. بدون این تحول، هیچ کار جدی در حوزه اقتصاد شکل نخواهد گرفت. این است که می گویم اقتصاد ایران اکنون در بن بست سیاست به دام افتاده است.
اصلاحطلبان نخست باید تلاش کنند و اگر ارتباطی دارند، مقامات دولت روحانی را مجاب کنند که در شرایط رکودی کنونی، از اجرای فاز دوم، حداقل در مورد بنزین و گازوئیل عدول کنند. ما نمیگوییم انجام ندهید، می گوییم انجام دهید، اما حداقل صبر کنید دو تا هنگامی که اقتصاد ایران علائم خروج از رکود را از خود نشان دهد و نرخ رشد اقتصادی به بالای یک درصد برسد. دوم این که باید همت کنند برای خروج از انفعال در وضعیت کنونی. یعنی تلاش کنند برای تعامل با حکومت و کمک به مقامات کشور تا از این فروبستگی بیرون آیند تا کشور سیاسی کشور هم از این فروبستگی خارج شود که بدون این تحول، اقتصاد هم از عدم اطیمنان خارج نخواهد شد. و این مهم نیازمند تعامل جدی اصلاح طلبان با حکومت است و نقطه آغازین این تعامل این است که سرمایههای نمادین اصلاح طلبی از موضع انفعالی کنونی خارج شوند و از آبروی خود مایه بگذارند و حتی آبرویشان را خرج کنند تا کشور از شرایط کنونی خارج شود. انشاء الله.