خط امام: در ایران، به عنوان یکی از مهمترین حوزههای مطالعات شیعی، «جامعهشناسی تشیع» اصطلاح غریبی است و جز معدودپژوهشهایی که با این نام و عمدتاً در خارج از ایران انتشار یافتهاند، این حوزه همچنان ناشناخته و بکر ماندهاست.» این را دکتر سارا شریعتی در مقدمه کتابی می نویسد که در قالب پروژه جامعه شناسی […]
خط امام: در ایران، به عنوان یکی از مهمترین حوزههای مطالعات شیعی، «جامعهشناسی تشیع» اصطلاح غریبی است و جز معدودپژوهشهایی که با این نام و عمدتاً در خارج از ایران انتشار یافتهاند، این حوزه همچنان ناشناخته و بکر ماندهاست.» این را دکتر سارا شریعتی در مقدمه کتابی می نویسد که در قالب پروژه جامعه شناسی تشیع منتشر شده است. امسالدو کتاب «مقدمه ای بر مواجهه با علوم اجتماعی در متن سنت های شیعی» نوشتهی آرمان ذاکری و «طلبه زیستن: پژوهشی مقدماتی در سنخشناسی جامعه شناختیزیست طلبگی» نوشتهی مهدی سلیمانیه با سرپرستی و مقدمه سارا شریعتی روانهبازار نشر شده اند.
به همین مناسبت، با دکتر سارا شریعتی که اهل مصاحبه نیست و تحقیق را به مصاحبه و هرنوع صحبتی ترجیح می دهد، پروژه جامعه شناسی تشیع و دلایل انتخاب این مسیر و تبعات احتمالی آن را به بحث نشستیم. دکتر شریعتیدر جایی از مصاحبه نگرانی هایش را مطرح می کند: چرا ما مدام نگران دین وبیدینی هستیم؟ چه موقع انسان نگران میشود؟ در چه مقاطعی مدام احساسمیکنیم که دینمان، ایمانمان، مورد حمله و هجمه قرار گرفته است؟
متن گفت وگوی شفقنا با دکتر سارا شریعتی را بخوانید:
* شما پروژه ای را آغاز کرده اید که در آنقرار است با ابزار «جامعه شناسی» به سراغ «تشیع» بروید. در صورتی کهمشروعیت این ابزار برای مطالعه تشیع از چند منظر زیر سوال است. می خواهم به برخی از این چالش ها اشاره کنم. در ایران در ساخت نظری برخی علوم اجتماعیرا «الهیات جهان سکولار» می دانند و ادعا می کنند به دلیل بنیادهای غیردینی این علوم، نمی توان از «جامعه شناسی» برای مطالعه تشیع استفاده کرد. درواقع ابزار جامعه شناسی را به دلیل غربی بودن برای مطالعه تشیع نامناسب میدانند. شما در این زمینه چه نظری دارید و پروژه جامعه شناسی تشیع آیا توانگشودن افقهای جدیدی در این حوزه ها و رفع نگرانی های حوزه را دارد؟
شریعتی: بحث نسبت علوم اجتماعی و دین و آنچه شما “بنیادهای غیر دینی این علوم” مینامید، بحث جدیدی نیست که برخی در ایران یا در کشورهای اسلامیآغاز کرده باشند. این بحث از زمان تاسیس این علوم آغاز شده و تاکنون نیزادامه دارد و ادبیات نظری مفصلی را به خود اختصاص داده است. در نتیجه همکسانی که علوم اجتماعی را خطری برای دین قلمداد میکنند و هم کسانی که ازضرورت مطالعات علوم اجتماعی دفاع میکنند، میتوانند در این پیشینهی نظری، ارجاعات بسیاری برای تقویت موضع خود بیابند. در عین حال میتوان با گسترشمطالعات اجتماعی و شکلگیری سنتهای متفاوت نظری، به تغییراتی نیز اشارهکرد که در مواضع به وجود آمد. به عنوان نمونه کلیسا که در صفوف مقدم نقدعلوم اجتماعی و مشخصا جامعهشناسی قرار داشت، این جامعهشناسی را به عنوانیک رقیب ایدئولوژیک قلمداد میکرد و اصولا مطالعهی غیر دینی را در اموردینی نمیپذیرفت، بعدها از کارفرمایان پژوهشهای جامعهشناختی بود تابتواند مثلا بحران ایمان یا کاهش پراتیک مذهبی را در میان کاتولیکها توضیح دهد. در آمریکا، متالهان پروتستان و در فرانسه، دومینیکنها و کاتولیکها، از پیشگامان مطالعات جامعهشناختی دین بودند و البته با این هدف که ازتحقیقات جامعهشناختی در خدمت اهداف دینی خود استفاده کنند. همچنانکهمارکسیست ها نیز با هدف نقد دین، به مطالعات جامعهشناختی دین پرداختند. جامعهشناسی دین، به شکل مستقل و جدا از اهداف ایدئولوژیک و سیاسی، درمیانهی این جریانات فکری شکل گرفت و هدف خود را مطالعهی علمی وغیرجانبدارانهی پدیدههای دینی قرار داد.
جامعهشناسان دین در ایران نیز، به این پیشینه و این بحث پرداختهاند ومن به سهم خود مفصلا در آن شرکت کردهام و میتوان به نشریات علوم اجتماعیکه این مباحث را انعکاس دادهاند، مراجعه کرد.
اما جدا از استدلالاتی که در ضرورت مطالعات جامعهشناختی دین به شکل عام و اسلام به شکل خاص، وجود دارد، فکر میکنم همین نکته که امروز ازجامعهشناسی اسلامی یا بومی سخن میرود، نشانگر آنست که از مرحلهی طرد ورد جامعهشناسی که تا پیش از دههی هفتاد میلادی رواج داشت، عبور شده است و امروز به تملک آن میاندیشند و نه انکارش. چرا که اگر جامعهشناسی از اساس علم الحادی است، چطور میتوان ورود چهرههای دینی را که برخی از حوزهبرخاستهاند، به این عرصه توضیح داد؟ خواهید گفت که قرار بر تغییر مبانی وساخت دانشی است که اساسا معنا و کارکرد علم در آن با معنا و کارکرد کنونیتفاوت دارد، در این صورت میتوان پرسید که چرا باز از همان لفظ جامعه شناسی استفاده کنیم؟ اگر بنیادها از اساس متفاوت است، نام این علم را نیز تغییردهیم و مثلا به تاسی از ابن خلدون از علم عمران سخن بگوییم. از نظر من، نفس استفاده از نام جامعهشناسی و تلاش جهت اسلامی یا بومی کردن این علوم،نشانگر این تشخیص است که مطالعات علوم اجتماعی در حوزهی دین ضرورت دارد وبدان نیازمندیم.
از سوی دیگر وجه ممتاز این بحث در کشورهای اسلامی، به نکتهی دومی برمیگردد که در سوال شما وجود داشت و آن “غربی بودن” خاستگاه این علوم است. این بحث نیز در کشورهای اسلامی پیشینهی مفصلی دارد و یکی از مراجع آن سیدقطب در اثرش “نشانههای راه” است که در فصل “علم و فرهنگ در بینش اسلامی” بدان میپردازد. به طور کلی میتوان گفت که خاستگاه علوم، بحثی مفصل و چندرشتهایست و امروز به نظرم وجهی هویتی نیز یافته است. جدال بر سر مثلااینکه خاستگاه علم ریاضی، عرب است (الجبر) یا میراث یونانیان است یا آنچه “کشف” تصویر اعداد مینامند، ریشهی چینی و هندی دارد، از موارد موردمناقشه است. علم نگارش در بین النهرین بوجود آمده یا ریشه در هییروگلیف های مصری یا چینی دارد. در خصوص جامعهشناسی هم، بحث در این خصوص که آیاابنخلدون پیشگام بوده یا مثلا اسپنسر و … . این مناقشات اما مانع از این نشده است که امروز این علوم به عنوان میراثی جهانی قلمداد شده و مورداستفاده و کاربرد همگانی باشد.
حتی اگر در مواردی هم چنین مناقشاتی وجود نداشته باشد، مثلا در خصوصفلسفه که میدانیم خاستگاه یونانی و غربی دارد و مشخصا نحوهی اندیشیدنیونانیان است، میبینیم که مثلا در تاریخ اسلام، از همان قرون نخست، تملکشد و امروز فلسفهی اسلامی به تعبیر مطهری به عنوان یکی از “روشهای فکریمسلمانان” کاملا شناخته میشود و اگر مناقشاتی هم در موردش وجود دارد نهالزاما به دلیل خاستگاه غربی فلسفه بلکه به دلیل وجود سنتها و تعلقاتمتفاوت فکری و گفت وگو و جدال تاریخی میان آنهاست.
در نتیجه حتی اگر خاستگاه غربی علوم اجتماعی را بپذیریم، نمیتوان صرفابه این دلیل طرد و محکومشان کرد و از این نکته غفلت کرد که طرح خاستگاهغربی این علوم، ریشهی سیاسی دارد، نه علمی. بدین معنا که غرب، در عین حالکه چهرهی علمی خود را به ما شناساند، اما در کشورهای اسلامی در چهرهی غرب مهاجم استعمارگر نیز وارد شد و علومی را هم که با خود آورد، به عنوانعلومی در خدمت استعمار و در راستای سیاست مستعمراتی خود تلقی شد و از اینرو همواره با نوعی شک و بدگمانی از جانب مسلمانان روبرو بود. در نتیجهمقاومت در برابر این علوم نخست توضیح سیاسی داشت و نه علمی.
برگردیم به سراغ پرسش شما. من فکر میکنم، امروز ما بیش از هر زمان بهمطالعات جامعهشناختی اسلام و تشیع نیازمندیم. پیش از هر زمان به این دلیلکه در حال حاضر اسلام، به دلیل پراکندگی (Diaspora) مسلمانان در اروپا وآمریکا که پایتختهای تولیدات جامعهشناختیاند و همچنین به دلیل حضورسیاسی کشورهای اسلامی در دهههای گذشته، به یکی از موضوعات علوم اجتماعیبدل شده است و در نتیجه موضوع مطالعات وسیع و چند رشتهای قرار گرفته است. در عین حال این مطالعات اغلب توسط محققان خارجی انجام میشود و نه از سویمسلمانان و ساکنین کشورهای اسلامی که با زمینهی تاریخی و فرهنگی خودآشناترند. در غیبت مطالعات اجتماعی توسط ما، شاهد هستیم که تحقیقات خارجی و ادبیات نظری آنها، نه صرفا برای محققان خارجی، بلکه حتی برای ما نیز نقشمرجع و منبع شناخت جوامع اسلامی را ایفا میکنند. از ادبیات پژوهشی آنهابرای نامگذاری پدیدههای اجتماعی و جریانات مذهبیمان استفاده میکنیم وحتی در زمینهی شناخت خود هم، به آنها استناد میکنیم و همچنان مصرف کنندهباقی میمانیم.
رایج شدن اصطلاحاتی چون فندمانتالیست، اسلامیست، ارتدکس و… که امروزهدر ادبیات ژورنالیستی ما برای نامگذاری جریانات فکری استفاده میشود،نمونهای از این وضعیت مصرفگرایی فکری در حوزه هاییست که لااقل در آنزمینهها میتوانیم تولیدکننده باشیم. امروز حتی شاهدیم که یک مسلمان متعصب خود را فندمانتالیست میخواند و از خود نمیپرسد که چرا برای نامگذاریخود، از نام یکی از فرق پروتستان استفاده میکند؟ یا از اسلام یک ایسممیسازد و خود را اسلامیست میخواند. فندمانتالیست را به بنیادگرایی یااسلامیست را به اسلامگرایی ترجمهکردن، آیا ما را از این موقعیت فرودست ومصرف کننده در ساحت نظری خارج خواهد کرد؟ به نظر من، مطالعات اجتماعی اسلام و تشیع را میبایست ما، ساکنین این کشورها یا متعلقان به این فرهنگ، آغازکنیم که هم با این زمینهی تاریخی و فرهنگی آشناییم و هم میتوانیم باارجاع به تاریخ و وامگیری از ادبیاتی که در سنتهای فکری و تاریخی ما،تولید شده است، در ساخت ادبیاتی مرجع لااقل سهیم باشیم.
*در ساحت عملی نیز برخی به خصوص حوزویان از موضعی کارکردیمعتقدند رویکرد جامعه شناختی به دین موجب تقدس زدایی از آن و گسترش بی دینی در جامعه می شود. این مساله خود یکی از نگرانی هایی است که به یکی ازموانع بر سر راه نهادینه شدن علوم اجتماعی نیز بدل می شود. آیا لااقل نمیتوان ادعا کرد کارکرد ناخواسته پروژه شما (جامعه شناسی تشیع) گسترش بی دینی در جامعه است؟
شریعتی: اگر بخواهم از منظر جامعه شناختی به این سوال پاسخ دهم، ناگزیراز تعریف دین خواهم بود، روشن کردن اینکه دین چیست تا بتوانم به این سوالپاسخ دهم که آیا مطالعات اجتماعی دین به نفع دین خواهد بود یا خیر.
اما اگر از منظر یک مومن به سوال شما پاسخ دهم، خواهم گفت که آنچه کهموجب تقدسزدایی از دین میشود نه نفس مطالعهی علمی بلکه “غیردینی”ست کهدر پوشش دین پنهان میشود و از اینکه موضوع مطالعهی علمی قرار گیردمیپرهیزد و از اتفاق، بر خلاف تصور شما، کارکرد ناخواستهی مطالعاتجامعهشناختی دین، پالایش ایمان دینی است و نشان دادن سهم عوامل غیر دینی (فرهنگی، قومی، سیاسی، اقتصادی و…) در آنچه که به نام دین میخوانیم. آیا به نظر شما، این که با مطالعات تاریخی و اجتماعی دریابیم که مثلا خشونت ها و تعصبات کوری که به نام مسیحیت در قرون وسطی اعمال شد، یا ختنهی زنان که به نام اسلام در برخی از کشورهای آفریقایی رایج است و… محصول آن دورهیتاریخی یا آن فرهنگ به خصوص است که در پوشش دینی آشکار میشود، بیشتر بهنفع دین است یا حفظ هالهی مقدسی که ما را از مطالعه و شناخت باز میدارد؟این درک از امر قدسی از نظر من، اگر در تاریخ مسیحیت و در دورههایی درتاریخ اسلام، معنایی داشته باشد، لااقل هیچ ربطی به پیام اسلام ندارد.
تاریخ دین، واقعیت و نمودهای اجتماعی دین را با دین یکی نباید گرفت. نقد تاریخی و اجتماعی دین، از اتفاق به نفع پیام دین است. نقد آن چیزی که خودرا به نام دین میخواند، مشروعیت و بقایش را از دین میگیرد اما دین نیست،عرف فرهنگی است، عادات قومی است، منافع اقتصادیست، مصلحت سیاسی است و… اما دین نیست و البته اگر وجه ممتاز دین را ایمان و پیامی بدانیم کهپیامبران برای ابلاغ آن مبعوث شدهاند.
* شما خود در مقدمه ای که بر کتاب «مواجهه با علوم اجتماعی» نوشته اید، توضیح داده اید که اگر باطن تشیع را عرفان در نظر بگیریم، اینعرفان از چنگال مطالعه جامعه شناختی می گریزد. به این معنا که مطالعه جامعه شناختی دین به عنوان متعلق ایمان، به خصوص در زمینه شیعی که در آن عرفان و باطنی گرایی بسیار قدرتمند است، باعث می شود که «خرد جامعه شناختی» بهحوزه هایی وارد شود که معلوم نیست ابزارهای ورود به آنها را داشته باشد… آیا اساسا جامعه شناسی می تواند همه ساحات دین – در اینجا تشیع- را موضوعمطالعه قرار دهد؟
شریعتی: پاسخ این سوال به رویکرد نظری ما برمیگردد. عنوان مقدمه، “معنا و محدودیتها” ست تا دقیقا به همین محدودیت هایی که به عنوان پرسش، در متنمطرح کردهام اشاره کنم. محدودیتهایی که مطالعات جامعهشناختی دین هموارهبا آنها روبرو بوده است و هر محققی به نحوی با آن مواجه شده است. به عنواننمونه گابریل لوبرا که از بنیانگذاران این رشته در فرانسه است میگوید،مباحثی هستند که یک کاتولیک به خود اجازهی بررسی آنها را نمیدهد و بهمقولاتی چون وحی، یا “اسرار” مسیحیت اشاره میکند، یا مقولهی ایمان، تا چه حد میتواند موضوع مطالعه قرار گیرد؟ اینها پرسشهایی است که جامعهشناسیبا آن مواجه است. با این حال فراموش نکنیم که مهمترین عرصه مطالعهی جامعهشناسی دین، عرصهی اجتماعی و نمودهای بیرونی دین است. آنجا که ایمان دینیاز خلوت خود بیرون آمده و با اجتماع در میآمیزد.
* همین مساله در مورد زیست طلبه ها نیز صدق می کند (موضوع کتابدومی که زیر نظر شما منتشر شده است) حوزویان معتقدند که طلاب زیست خود رادر هاله ای ازقداست، پاکی و آرمانگرایی آغاز می کنند. نگرانی حوزویان آناست که مطالعه جامعه شناختی با نسبت دادن این قداست و پاکی به عواملاجتماعی، در این حوزه نیز از زیست روزمرده طلاب قدسیت زدایی کند. آیا شماخود به این مساله قایل هستید؟
شریعتی: اشاره کردم که به نظر من، “هالهی قداست”، مفهومی عاریتی است وهیچ معادلی در اسلام ندارد. هر نوع زیست اجتماعی به نحوی با دیگر عرصههایجامعه، از اقتصاد و سیاست گرفته تا فرهنگ و قومیت، درآمیخته میشود، از آنتاثیر میپذیرد و در آن تاثیر میگذارد. در نتیجه در حوزهی اجتماعی و اصلا در حوزهی انسانی، مفاهیمی چون خلوص، پاکی، ناب و… مفاهیمی نسبی هستند. مگر بنا به تعریف ادیان، انسان خود واجد طبیعتی دوگانه نیست؟ در کشاکش میان روح خدا و حمامسنون؟ در نتیجه زیست انسانی به هر با درجاتی متفاوت، ازپاکی و آرمانگراییای که از آن یاد میکنید فاصله میگیرد و در مواقعی بهآن نزدیک میشود. مطالعهی علمی به ما امکان میدهد که این فاصلهها ونزدیکیها را بهتر بشناسیم و آگاهانهتر زندگی کنیم.
* حتی اگر همه این نگرانی ها را که از جانب حوزویان ابراز میشود نادیده بگیریم، می توان به جامعه شناسانی اشاره کرد که از «امتناعجامعه شناسی دین» سخن گفته اند که خود شما هم در یکی از سخنرانی هایتان بهآن اشاره کرده اید. به نظر می رسد دین و جامعه شناسی همنشینان خوبی نیستند. شما چطور می خواهید این دو منظومه را همنشین هم کنید؟
شریعتی: بله! میتوان به تاسی از بوردیو که میگوید جامعه شناسی و هنرزوج موفقی نیستند، اشاره کرد که جامعهشناسی و دین نیز به همان دلایل چندان موفق نیستند. چرا؟ چون هنر خود را به استعداد خدادادی یا ذاتی و دین خودرا به فطرت الهی منسوب میکند و بدین ترتیب از مطالعهی جامعه شناختیمیگریزد. از سویی اگر بخواهیم استدلال بوردیو را دنبال کنیم، خواهیم گفتکه در عدم موفقیت این زوج، جامعهشناسی نیز مقصر است چون خودمختاری نسبیبرای این حوزهها قایل نمیشود اما بحث من معطوف به تجربهای دیگر بود. اشاره به این نکته که دین اولا هنوز به تعبیر دورکیم در “زمرهی محرمات” است و در ثانی به دلیل جایگاهی که در ایران- در جامعهی ایرانی، در قدرتسیاسی و در نظام حقوقی و زندگی اقتصاد و…- به سختی میتوان جدا ازملاحظات و مصلحتها، موضوع مطالعه قرار گیرد و در نتیجه شرایط امکان نیافته است.
اما چون شما به نظر میرسد بر این “نگرانیها” تاکید میکنید و بر تکرار آن اصرار دارید، اجازه دهید من هم نگرانیهایم را با شما در میان بگذارم،نه به عنوان یک جامعهشناس، بلکه به عنوان یک ناظر بیرونی حیات دینی. پرسشمن اینست که چرا ما مدام نگران دین و بیدینی هستیم؟ چه موقع انسان نگرانمیشود؟ در چه مقاطعی مدام احساس میکنیم که دینمان، ایمانمان، مورد حمله و هجمه قرار گرفته است؟ اگر بخواهم یک مثال از دنیای پزشکی بزنم، دنیایی کهما امروز با آن آشناتریم و با هر لحظهی زندگیمان در آمیخته، میتوان گفتکه در چه مواقعی یک پزشک، قرنطینه را توصیه میکند؟ زمانی که بیماریم. بدنمان ضعیف شده، با یک سرماخوردگی کوچک می توانیم از پا درآییم. در اینشرایط پزشک به مای بیمار توصیه میکند در خانه بمانیم، از اجتماع بپرهیزیم، از پنجرهی باز دوری کنیم چون هر عامل خارجی میتواند تهدیدی قلمداد شود و ما را از پا درآورد. من فکر میکنم، ما از دینداری خود چنین تصوری داریم. میخواهیم از آن در برابر غیر محافظت کنیم چون ضعیف شده است. و فکر میکنیم با جدا کردنش، در هاله قرار دادنش، ممنوع کردنش از هر مواجهه ای و … ازآن مراقبت میکنیم. اما راه حل این نیست. قرنطینه کردن نه مفید است و نهممکن. ممکن نیست چون ما در عصر ارتباطاتیم. در عصر جهانی شدن. جهانی کهمیگویند با ارتباطات جدید، اینترنت و ماهواره و شبکههای اجتماعی و… بدل به دهکدهی کوچکی شده است. با تحصیلات، با دنیای فکر جهانی روبه رومیشویم. هر کتابی دریچهای را به “خارج” باز میکند. هر شبکهای ما را بهسفری مجازی به جهانی دیگر میبرد. ما ناگزیر از ارتباط و تبادل هستیم. درنتیجه نه میتوانیم خود را از دیده شدن، موضع مطالعه، داوری و تحلیل قرارگرفتن، پنهان کنیم و نه لازم است. حتی اگر همچون داستان بودا، خود را درقصر خودساخته محصور کنیم، زمانی خواهد رسید که جهان بیرونی خود را درچهرهی یک فقیر، یک بیمار، یک مرده و… به ما بنمایاند و ما را از راحت وامن دنیای خودیها، بیرون کند. در نتیجه نگران بیرون نباید بود، آنچه موجبنگرانیست، این پیکر ضعیف شدهی دینداری ماست که هر عنصر خارجی را یک ویروسخطرناک تلقی میکند.
در حالی که حوزههای علمی ما، در عصری که “رنسانس اسلام” میخوانند، مهد تبادل و گفت وگو بود و مامن متفکرانی که در دیگر کشورها امنیت فکرینداشتند و هیچ ابایی از مواجههی مستقیم و رو در رو با الحادیترین تفکراتزمان خود نداشت.
*علاوه بر این شما بهبه عنوان ناظر بیرونی به دشواری میتوانید به متن اصلی حوزه وارد شوید. آقای ذاکری در کتاب مواجهه با علوماجتماعی، اشاره کرده اند که نتوانسته اند متن نوشته شده در مورد آرای آیتالله جوادی آملی را به رویت ایشان یا نزدیکانشان برسانند. در پژوهش طلبهزیستن نیز مشکل دستیابی به اعضای میدان اصلی دین وجود دارد. آیا این مسایلجامعه شناسی تشیع را در ایران ناممکن نمی کند؟ آیا جامعه شناسان را به متنقم و مشهد راهی خواهد بود؟
شریعتی: اولا از شیراز به عنوان سومین شهر مذهبی ایران غافل نشوید! درثانی، قم و مشهد، جزایر بسته یا سرزمینهایی محصور نیستند، هم ورودجامعهشناسان به قم و مشهد، ممکن است و هم قم و مشهد امروز خود خاستگاهبسیاری از جامعهشناسانند که محصول نهادهای آموزشی همین شهرهایند. اصولاهمین که چنین تحقیقاتی در خصوص طلاب یا در باب آرای چهره های فکری حوزویممکن شده است، علی رغم همهی مشکلات، نشانگر اینست که ورود به “متن اصلی”،ممکن است چرا که متن اصلی دیگر، محصور نیست و در متن کلان اجتماعی حضوردارد.
اما به طور کلی میتوان گفت اینکه نهاد، جمع یا جریانی در برابر اینکهموضوع مطالعهی علمی قرار گیرد، مقاومت نشان دهد یا از آن پرهیز کند، مختصدین نیست. سیاست، هنر، خانواده و… و اصولا هر شکل از قدرت نیز از اینکهموضوع مطالعه قرار گیرد، پرهیز می کند. چرا که قدرت، همواره قدرتِ خود رااز پنهان کردن ساز و کارش میگیرد و هر کس و هر کاری که این ساز و کار رابر ملا کند، در چشم قدرت، خطرناک جلوه می کند.
تنها پیامبران امیاند که قدرتشان مبتنی بر شناخت است و درآمیختن بامتن مردم و هر چه بیشتر شناخته میشوند، از اتفاق، از موقعیت کاریزماتیکبیشتری برخوردار میشوند!
*شما از مطالعه زیارت و عزاداری به عنوان دو شاخص مرئی کنندهتشیع سخن گفته اید. اولا این شاخص ها را بر چه مبنایی انتخاب کرده اید؟ چرا مواردی مثل نذر، دعا، نماز و روزه انتخاب نشده اند؟ در حالی که همه آنهانشانه های مرئی کاملا جدی دارند. ماه رمضان همه شهرها صورت بندی متفاوتیپیدا می کنند، مراسم نذری دادن در حال حاضر کاملا مکانها و زمانها و حتیاشخاص خود را پیدا کرده است و نماز نیز کاملا در مکانهایی مثل مسجد وزمانهای نماز، نمود عینی دارد. پس تمایز عزاداری و زیارت در چیست؟
شریعتی: معیار انتخاب، پدیدههایی بوده است که در جوامع شیعی، مرئیتدارند. دعا، نماز، روزه، ماه رمضان، وجه مشترک کلیه جوامع اسلامی است امامثلا روحانیت، عزاداریها و زیارت را میتوان به عنوان مختصات جوامع شیعینام برد.
* به عنوان سوال آخر تاکید بر عنوان «تشیع» در زمانهای که بیشاز همه خطر تفرقه بین سنی و شیعه، مسلمانان را تهدید میکند خود حرکت درجهت منافع استعمار نیست؟
شریعتی: البته که با توجه به ملتهب بودن فضای سیاسی منطقه، این حساسیتدرستی است که تاکید بر یک مذهب آیا منجر به تفرقه افکنی و تشتت نمیشود؟اما توجه داشته باشیم که در مطالعهی علمی یک مذهب، غرض تاکید بر آن نیستبلکه شناخت آن است. از طرف دیگر مطالعهی تشیع در متن مطالعات اسلام ومطالعهی اسلام در متن مطالعات جامعهشناختی دین است که قرار میگیرد. دراین نوع مطالعات، مورد تحقیق که در اینجا تشیع است، خودویژگیهایی دارد کهآن را از دیگر موارد، ممتاز میکند اما همان روشهایی به کار گرفته میشودکه درسایر تحقیقات اجتماعی دین، مورد استفاده و استناد است. اینکه موضوعمورد مطالعه را تشیع انتخاب کردهایم، از این جهت است که ما در جامعهایزندگی میکنیم که تشیع در آن مذهب رسمی است. این مذهب در طول تاریخ، بافرهنگ این جامعه درآمیخته و در زبان و رفتار و عادات فرهنگی ما، جدا ازاعتقادات فردی، تاثیر قابل ملاحظهای داشته است. در جامعهی ما، تشیع درمتن فرهنگی ما حضور دارد و شاید بتوان گفت نقش هستهی سخت این فرهنگ راایفا می کند، درست بر خلاف مثلا فرانسه که الیویه روا در آنجا دین را دربرابر فرهنگ مینشاند. اما حتی در مورد فرانسهای که قرن هاست با دین،تعیین تکلیف کرده است، کاتولیسیسم همچنان در لایههای تاریخی و هویتی جامعه حضور دارد. یا مثلا پروتستانتیزم در آمریکا، از عناصر سازندهی هویت وفرهنگ جامعهی آمریکایی است. در ایران نیز به نظر میرسد، این نقش را تشیعایفا کرده است تا حدی که برخی از محققان، از تشیع به عنوان اسلام ایرانی،ایرانی کردن اسلام، یا دین مدنی ایرانیان نام بردهاند. از این رو برایشناخت این جامعه، نمیتوان از مهمترین عنصر فرهنگی آن که تشیع است، غافلماند. تشیعی زیسته، زیست شده، تاریخی، فرهنگی، تشیعی که به عنوان واقعیتموجود اجتماعی، در نهادها، آیینها ومناسک، نمود پیدا میکند و اغلب بانمونهی آرمانی تشیع که همان تشیع علی است، فاصله دارد. چه، اگر بخواهیم به نمونههای آرمانی تکیه کنیم، میان آنچه مثلا شریعتی تشیع علوی و تسننمحمدی مینامد، تفاوتی وجود ندارد، همچنانکه میان تشیع صفوی و تسنن اموی!