پس از 6سال، حال «شاهوردی» بهتر می‌شود؟
پس از 6سال، حال «شاهوردی» بهتر می‌شود؟

سعید برآبادی: صدای خشدار خسرو شکیبایی وقتی که در «هامون» می‌پرسید:«به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده و کپک‌زده خود را؟» اگر امروز در خاطره همه ما ثبت شده، مرهون استعداد بی‌همتایی است که صدابرداری سر صحنه را بعد از انقلاب به سینمای نوپای آن زمان آموخت. «اصغر شاهوردی» حالا سال‌هاست که بستری جز ملافه‌های […]

سعید برآبادی: صدای خشدار خسرو شکیبایی وقتی که در «هامون» می‌پرسید:«به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده و کپک‌زده خود را؟» اگر امروز در خاطره همه ما ثبت شده، مرهون استعداد بی‌همتایی است که صدابرداری سر صحنه را بعد از انقلاب به سینمای نوپای آن زمان آموخت. «اصغر شاهوردی» حالا سال‌هاست که بستری جز ملافه‌های سفید بیماری ندارد.

13911123014806438_PhotoL. شش‌سال پیش او همراه عوامل فیلم سینمایی«چراغی در مه» داشتند در نزدیکی‌های خلخال، چراغی در مه روشن می‌کردند. در بازگشت از محل فیلمبرداری، اما تقدیر چیره شد بر ماشینی که آنها را می‌آورد به تهران. همه‌چیز در هم گره خورد تا یکی از اسطوره‌های صدابرداری سینمای ایران تا مرگ برود و بازگردد؛ بازگشتی بدون آنکه بتواند روی چهارستون بدنش، زندگی را از سر بگیرد. خانواده‌اش، چون شمعی بالای سرش بیدار ماندند، از ششم آذرماه 86 تا فردا که می‌شود هفت سال کامل! در این مدت شاهوردی گاه از صداوسیما و گاه از سوی سینما حمایت‌هایی شده اما قطره چطور می‌تواند دریا را سیراب کند؟ او که باید هر روز تحت فیزیوتراپی قرار می‌گرفت و البته درمان‌های ویژه، از هر دو بی‌بهره ماند تا اینکه پوکی استخوان قالب شد و شکستگی کمرش، هرچه را که همسرش با بیدارخوابی رشته بود، پنبه کرد.

حالا صدابرداری که تا دوسال پیش حال عمومی‌اش بهتر شده بود و امید می‌رفت، زندگی را از سر بگیرد، تن رنجوری است روی تخت که فقط دو چشم پر‌اشک و خیره دارد. سوال می‌کنم اما صدایم را نمی‌شنود، شاید هم می‌شنود اما رویش را برنمی‌گرداند. بعد همین سوال را «بهروز معاونیان» می‌پرسد. معاونیان که همراهم برای دیدار از او آمده، هم‌رزم شاهوردی است؛ چه در جبهه‌های جنگ و چه سال‌های سال پشت «بوم» و «دستگاه‌های دیجیتال صدابرداری»: «اگر حالتان بهتر شود به سینما برخواهید گشت؟» پره‌ای اشک در چشم همه آنها که نشسته‌اند دور تخت شاهوردی سایه می‌اندازد و او با سر جواب می‌دهد «نه!».

انگار این پاسخ منفی بیش از آنکه اشاره‌ای به عدم تمایل او باشد، از ناامیدی‌اش به درمان سخن می‌گوید و شاید ناامیدی از آنها که قرار بود در این شرایط دستش را بگیرند و نگرفتند. خانواده‌اش، رازدار همه دردهای او پس از آن تصادف مرگبار بوده اند. اشرف افشاری، همسرش که گرد روزها مرارت و مریض‌داری بر چهره‌اش نشسته، می‌گوید که او را ساعت‌ها به ستونی می‌بستیم تا فیزیوتراپ بتواند او را به شکل ایستاده درمان کند اما از آنجایی که شدت جراحت‌ها زیاد بود و درمان‌ها موقتی و در برخی موارد ناکافی، اصغر نتوانست به بهبودی کامل برسد.

حالا او نیازمند سفر به اروپاست؛ به یک بیمارستان دولتی تا «ریکاوری» شده بلکه از شدت بیماری‌اش کاسته شود. نماینده صندوق حمایت از هنرمندان، قول این مساعدت را داده، هنرمندانی که به دیدارش آمده‌اند، قول داده‌اند او را تنها نگذارند. شاید سِحر عدد هفت، پایانی باشد بر رنج او که به متانت در پشت‌صحنه سینما شهره بود. شاید هم شروع تازه‌ای باشد بر آموزش آنچه که او در سینه دارد به نسل جوانی که می‌خواهند صدابرداری را بیاموزند و آموزگاری به بزرگی او ندارند. با این همه وقت خداحافظی، چشم‌های شاهوردی پر است از آن سوال معروف: «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای خود را؟».پ

شرق