به قلم : بهرام نکیسا تاریخ ایران بسیار انسانهای بزرگ و فرهیخته ای را شاهد بوده است که همچون ستارگان پرفروغی در آن می درخشند که معلم شهید دکتر علی شریعتی و دکتر مصطفی چمران از جمله اختران آن آسمان می باشند . دو انسان عارف و وارسته، دو دردمند، دو مبارز، دو دوست، دو […]
به قلم : بهرام نکیسا
تاریخ ایران بسیار انسانهای بزرگ و فرهیخته ای را شاهد بوده است که همچون ستارگان پرفروغی در آن می درخشند که معلم شهید دکتر علی شریعتی و دکتر مصطفی چمران از جمله اختران آن آسمان می باشند .
دو انسان عارف و وارسته، دو دردمند، دو مبارز، دو دوست، دو قالب جدا و با فاصله با روحی مشترک، دو عاشق مردم. دو شخصیتی که درد مشترکشان دردهای جامعه بود.
یکی، وقتی که آری اینچنین بود برادرش را می خوانی در می یابی که چقدر با آنان که او مظلومیتشان را به تصویر کشیده، قرابت داری و دیگری وقتی نیایش هایش را می خوانی و حال و هوایش در جنوب لبنان، در بین کودکانی که مظلومیت چندین هزار ساله را بردوش دارند ، کودکانی که او اشک هایشان و گرد و خاک سر و صورتشان را در اردوگاه های لبنان پاک می نمود و می بوسیدشان و اشک های خودش همچون باران جاری می شد .
آنگاه است که از او درس عشق و ایثار می آموزی و بر خود واجب می دانی که بر روح بلند آن دو کوه صبر و شکیبایی درود و صلوات هدیه نمائی. و با توجه به مصائبی که آن دو عزیز و علاقمندان آنان کشیده اند این بیت شعر از لسان الغیب حافظ شیرازی تداعی می گردد که می فرماید :
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
یکی دکترای تاریخ و دیگری دکترای فیزیک و رئیس موسسه جبل عامل و مربی آموزش نظامی . هردو ، دست از دنیا شسته و کوله بار جهاد و مبارزه و مجاهدت در راه خدا بر دوش گرفته . یکی در خارج از مرزهای کشور پس از سال ها تلاش و مجاهدت علمی و فرهنگی و پیام رسانی مکتبش در غربت به دیدار معبود شتافت و در جوار بارگاه پیام رسان کربلا و اسوه صبر و شکیبایی، زینب کبری ( س ) در دمشق، در سوریه آرمید و دیگری از جنوب لبنان تا جنوب و غرب ایران و فلسطین پذیرایش بود. او با همت و همراهی و پشتیبانی امام موسی صدر تحولی در جنوب لبنان و بخشی از مردم جهان بوجود آورد و سر انجام در دهلاویه به شهادت رسید و به دیار حق شتافت و سر انجام به آرزویش رسید.
دکتر علی شریعتی کسی است که عارف، عالم و مجاهد بزرگ شهید مصطفی چمران در شهادت او، چنین مرثیه می سراید، مرثیه ای که بی مناسبت نیست در این ایام که شب های گرانقدر قدر و شهادت مولا علی ( ع ) است نجوا کنیم و بر مظلومیت علی و پیروان راستینش در طول تاریخ دست حسرت بر هم بسائیم .
” ای علی! همیشه فکر میکردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم ! ای علی! من آمدهام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!…خوش داشتم که وجود غمآلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی.
میخواستم که غمهای دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غمهای کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوز وگداز دلم را تسکین بخشی.
میخواستم که پردههای جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی(ع) و حسین(ع) میگذرد، بر تو نشان دهم و کینهها و حقهها و تهمتها و دسیسهبازیهای کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.
ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را تنها میدیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم میکردم؛ اما هنگامی که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو همراز و همنشین شدم.
ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمیدانستم. تو دریچهای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتیها و زیباییهای آن را به من نشان دادی.
ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمانها میبرد و ازلیّت و ابدیّت را متصل میکرد؛ کویری که در آن ندای عدم را میشنیدم، از فشار وجود میآرمیدم، به ملکوت آسمانها پرواز میکردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت میرسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، میگداخت و همه ناخالصیها را دود و خاکستر میکرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم مینمود…
ای علی! همراه تو به کویر میروم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفانهای سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بیانتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما میتازد.
ای علی! همراه تو به حج میروم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو میشوم، اندامم میلرزد و خدا را از دریچه چشم تو میبینم و همراه روح بلند تو به پرواز در میآیم و با خدا به درجه وحدت میرسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو میروم، راه و رسم عشق بازی را میآموزم و به علی بزرگ آنقدر عشق میورزم که از سر تا به پا میسوزم….
ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه میروم؛ اتاقی که با همه کوچکیاش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی(ع)، فاطمه(س)، زینب(س)، حسن(ع) و حسین(ع) را یکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.
راستی چقدر دلانگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان میدهی که صورت خاکآلود پدر بزرگوارش را با دستهای بسیار کوچکش نوازش میدهد و زیر بغل او را که بیهوش بر زمین افتاده است، میگیرد و بلند میکند!
ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بیامانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنیناراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوانپارهای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» میکوبد و خون به راه میاندازد! من فریاد ضجهآسای ابوذر را از حلقوم تو میشنوم و در برق چشمانت، خشم او را میبینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را مییابم که ابوذر قهرمان، بر شنهای داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان میدهد … .
ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطانها و طاغوتها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانینمایان، با دشمنی غربزدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبهرو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.
ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» مینامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانتها کردند. رژیم شاه نیز که نمیتوانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود میدید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره… «شهید» کرد… ”
و اما دکتر مصطفی چمران ، کسی که وقتی انقلاب 57 به رهبری بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران شد همه چیزش را، زن و فرزند و خانه و زندگی و…. در آمریکا و لبنان رها کرد و به ایران برگشت تا سربازی باشد برای ایران ، برای انقلاب ، برای امام و برای دین .
زندگی شهید چمران سراسر درد است و درس ، درسهایی که بسیاری ا از ماها امروز به آن محتاجیم .
روزهای سخت سالهای اول انقلاب و دفاع مقدس ، سر شار از خاطرات و رشادتهای شهید دکتر مصطفی چمران است . کسی که با جایگاه علمی ممتاز و زندگی در آمریکا، وزارت و وکالت در ایران را رها کرد و در جبهه ها جنوب و غرب کشور مشق عرفان و مبارزه و مجاهدت نمود . جای بسی افتخار است که بسیاری از هم استانی های عزیزمان در آغازین روزهای جنگ تحمیلی تحت پوشش و در قالب نیروهای رزمنده ستاد جنگ های نامنظم همرزم و همراه آن شهید عزیز بوده اند که در این راه مقدس تعدادی از آنان نیز به شهادت رسیده اند و در جوار حضرت حق عند ربهم یرزقون اند و تعدادی دیگر نیز غریبانه در بین ما می زییند .
به نقل از یکی از رزمندگان ” شهید چمران شاید تنها فرماندهی بود که به وقت جنگ جلوتر از سربازهایش حرکت می کرد و آخرین نفری بود که غذا می خورد . غذا که می گویم ذهنتان نرود به غذاهای مفصل امروزی. نان خشک و اگر بود در آن تابستان گرم هندوانه ای. او ذاتش فرمانده بود. لذا وقتی می آمد و می خواست با نیروها سخن بگوید بر خلاف دیگران که می بایست جمع را برای شنیدن سخنانش آماده و ساکت نمائیم همه خودشان ساکت می شدند و سراپا گوش. او فرمانده دلها شده بود. و صدایش بدون بلندگو، رسا و به راحتی صاف و زلال بر گوش و دل می نشست .”
عارفی به تمام معنا بود و عاشق امام خمینی ( س ) ، عاشقی که دوست نداشت خاطر معشوقش را هرگز نگران و مکدر نماید .
یکی از همکاران او در دوران حضورش در دفتر نخست وزیری حکایت می کند .
” آن روز ها جو سنگینی علیه دکتر چمران بالا گرفته بود . روزی ساعت اداری تمام شده بود و دکتر پشت میزش نشسته بود. یک عکس امام آنجا در دفتر کارش بود و یک تلفنی هم پشت سرش. من صندلی ام را گذاشته بودم و داشتم گزارش روزانه می دادم که دکتر برگشت یادم آورد که « دیدی آمد چطوری به همه مان دهن کجی کرد و رفت ؟»
گفتم : چنین آدمی با این موقعیتی که دارد کسی نیست که من و امثال من بتوانیم این جا راهش ندهیم . یا مثلا شما جلویش بایستید . تنها کسی که می تواند این آدم را سر جایش بنشاند که این قدر شیطنت نکند تنها امام است .
شهید چمران جوابم داد : خوب !
گفتم : چرا نمی روید حقایق را به امام بگوئید .
گفت : « نمی روم به امام بگویم ».
گفتم : ببخشید دکتر ولی این تکبر نیست که نمی روید پیش امام ؟ شهید چمران آمد با تغیر دستم را گرفت . گفت « ببین عزیز!» ، وحشت کردم . عکس امام را نشانم داد . و گفت : « شب ها که تو خوابی … » می آیم ساعت ها با این عکس حرف می زنم ، درد دل می کنم ، صاحب این عکس معشوق من است . گفتم : «حرف هاتان را فقط به خودش بگویید »
گفت : نمی شود . نمی توانم .
گفتم : چرا ؟
گفت : او امروز محور است . قدرتی است که بزرگترین قدرت های عالم ازش می ترسند و حساب می برند . این هم امروز معلوم نمی شود . آینده مشخص می کند او کی بوده و چی کار کرده . این هایی که می بینی می روند پیشش کسانی اند که می خواهند از محور قدرت امام برای خودشان کسب قدرت کنند. من حاضر نیستم همراه این آدم ها یک قدم بردارم ، حتی اگر برای دیدن معشوقم باشد . ”
سرگذشت زندگی و درس ها و سخنان انسان هایی همچون دکتر علی شریعتی و دکتر مصطفی چمران سرمایه معنوی و فکری بس عظیمی است که شایسته نیست از آن غفلت نمائیم . درس ها و سخنانی نظیر این سخنان شیهد چمران :
« خدایا هدایتم کن ، زیرا میدانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.
خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم ، زیرا میدانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.
خدایا نگذار دروغ بگویم ، زیرا دروغ ظلم کثیفی است.
خدایا محتاجم نکن که تهمت به کسی بزنم ، زیرا تهمت خیانت ظالمانه ای است.
خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم ، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.
خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم ، که بی احترامی به یک انسان همانا کفر خدای بزرگ است.
خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم .
خدایا پستی و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.
خدایا من کوچکم ، ضعیفم و ناچیزم ، پرکاهی در مقابل طوفانها هستم ؛ به من دیده ای عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و بدرستی تدبیر کنم.
خدایا دلم از ظلم و ستم گرفته است؛ تو را به عدالتت سوگند می دهم که مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار نده.
خدایا می خواهم فقیری بی نیاز باشم که جاذبه های مادی زندگی مرا از زیبایی عظمت تو غافل نگرداند.
خدایا خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم.
خدایا دردمندم ، روحم از شدت درد می سوزد ، قلبم می جوشد ، احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند ؛ تو مرا در بستر مرگ آرامش بخش.»
یاد و نام آن دو عزیز سفر کرده بخیر و گرامی باد.